دادپویان حامی
آرای وحدت رویه دعاوی ملکی

آرای وحدت رویه دعاوی ملکی

آرای وحدت رویه دعاوی ملکی

پرداخت غرامات در صورت مستحق للغیر درآمدن مبیع

نحوه پرداخت غرامات به مشتری در صورت مستحق للغیر درآمدن مبیع

یکی از شرایط برای معتبر بودن بیع، مالکیت بایع بر مبیع و مشتری بر ثمن است. چنانچه ثابت شود مبیع یا ثمن، متعلق به دیگری است، بیع غیرنافذ خواهد بود. نفوذ چنین معامله ای منوط بر تایید بعدی مالک است.

چنانچه مالک، رضایت خود را اعلام نماید، بیع صحیح و واجد کلیه آثار خود خواهد بود. اما اگر مالک، بیع را رد کند، معامله فضولی باطل است.

با باطل شدن معامله فضولی، اصیل میتواند به میزان ثمن پرداختی به فضول رجوع کند؛ اما مطالبه خسارات وارده فقط در صورتی ممکن است که شخص، به عدم مالکیت فضول جاهل باشد.

شخصی که با علم به مستحق للغیر بودن مبیع، اقدام به انعقاد معامله با فضول میکند، علیه خود اقدام کرده و استحقاق دریافت ضرر و زیان نخواهد داشت. هرچند مطالبه ثمن پرداختی ارتباطی با علم و جهل اصیل ندارد.

در همین زمینه اختلافی بین مراجع بوجود آمد در مورد مصادیق خسارات و غرامات؛ و اینکه آیا شامل افزایش قیمت مبیع نیز میشوند یا خیر؟

در پاسخ به پرسش فوق، مراجع بر دو نظر بودند. گروهی معتقد بودند غرامات ناشی از افزایش قیمت مبیع داخل در غرامات است. این گروه به اطلاق لفظ غرامات و نظر برخی از مراجع تقلید استناد میکردند.

گروه دوم غرامات ناشی از افزایش قیمت مبیع را قابل مطالبه نمیدانستند. به عقیده اینان، غرامات تنها شامل هزینه‌هایی میشود که روبط به خود معامله باشد و تورم موجود در جامعه را نمیتوان مصداق خسارت ناشی از معامله دانست.

دادستان کل کشور در نظریه ابرازی خود چنین استدلال کرد که کاهش قدرت خرید مردم را میتوان داخل در عنوان غرامات دانست؛ هرچند این امر نتیجه تورم باشد.

همچنین از نظر قانونی، شرعی و عرفی خسارات وارد بر مشتری نباید بلاجبران بماند.

نهایتا با توجه نظریه دادستان، هیئت عمومی دیوان عالی کشور، اقدام به صدور رای وحدت رویه شماره ۷۳۳ نمود.

بر اساس این رای، با توجه به اینکه قانون، لفظ غرامات را به صورت مطلق آورده، قانونا میتوان فضول را به جبران خسارت ناشی از افزایش قیمت مبیع محکوم کرد.

مفاد این رای در موارد مشابه برای کلیه مراجعه لازم‌الاتباع است.

تعیین وجه التزام بیش از شاخص رسمی تورم بلامانع است.

مطالبه و دریافت خسارت تاخیر تادیه و وجه التزام یکی از موارد پرتکرار در ردیف خواسته دادخواست‌های حقوقی میباشد.

برای تعیین مقررات حاکم بر مطالبه خسارت تاخیر تادیه باید بین تعهدات پولی و غیرپولی قائل به تفکیک شویم.

مطابق ماده ۵۲۲ قانون آیین دادرسی مدنی، چنانچه در تعهدات پولی که موضوع آن مطالبه وجه رایج است، زمان تادیه دین فرا رسیده باشد و طلبکار دین را به نحو قابل اثباتی مطالبه کرده و مدیون علی‌رغم تمکن مالی از پرداخت دین خود امتناع کرده باشد؛ خسارت تاخیر تادیه بر مبنای شاخص رسمی تورم که از سوی بانک مرکزی اعلام میشود، قابل مطالبه است.

همچنین مطابق ماده ۲۳۰ قانون مدنی طرفین عقد مختارند مبلغ معینی را به عنوان خسارت تاخیر تادیه تعیین کنند و دادگاه نمیتواند این مبلغ را تغییر دهد.

از جمع این دو ماده دو نتیجه به دست می‌آید که موجب پیدایش اختلاف میان مراجع در موضوع مزبور گردید.

در برداشت اول میتوان گفت مفاد ماده ۵۲۲ قانون آیین دادرسی مدنی تنها در مورد تعهدات پولی جاری میباشد و ماده ۲۳۰ قانون مدنی مختص به تعهدات غیرپولی ست.

مراجعی که چنین برداشتی از جمع مواد مذکور داشتند معتقد بودند در تعهدات پولی، طرفین نمیتوانند وجه التزامی بیش از شاخص اعلامی بانک مرکزی تعیین کنند و در صورتیکه بر این امر توافق کنند مصداق ربا خواهد بود.

این گروه اختیار به رسمیت شناخته شده در ماده ۲۳۰ قانون مدنی را که صراحتا طرفین را برای تعیین خسارت آزاد میگذارد و هیچ محدودیتی در این زمینه ایجاد نمیکند، تنها ناظر به تعهدات غیرپولی میدانند. همچنین معتقدند قسمت اخیر ماده ۵۲۲ قانون آیین دادرسی مدنی که سخن از  مصالحه طرفین به میان آورده تنها ناظر بر موردی ست که توافق بر میزان کمتر از شاخص بانک مرکزی باشد؛ و نه بیشتر. زیرا تعیین خسارت تا سقف شاخص اعلامی بانک مرکزی در زمره قوانین امری میباشد که توافق خصوصی اشخاص بر میزان بیشتر از آن بی‌اعتبار و فاقد مبنای قانونی میباشد.

نظریه مشورتی شماره ۷/۹۲/۱۷۴۷ اداره حقوقی قوه قضاییه مورخ ۹/۹/۱۳۹۲ در تایید نظر این گروه است.

اما گروه دوم بر این نظرند که طرفین در تعیین وجه التزام قراردادی آزادند و محدود کردن ذیل ماه ۵۲۲ قانون آیین دادرسی مدنی به مصالحه به میزان کمتر از شاخص اعلامی بانک مرکزی، قابلیت دفاع ندارد. اگر ایجاد چنین قیدی مدنظر قانونگزار بود، در متن به آن اشاره میشد؛ حال آنکه به این قید تصریح نشده است.

گروه دوم معتقدند طرفین در تعیین میزان وجه التزام قراردادی آزادند و پولی یا غیرپولی بودن تعهد موثر نخواهد بود.

 

اختلاف مطروح منجر به طرح بحث در هیئت عمومی دیوان عالی کشور و صدور رای وحدت رویه شد.

دادستان کل کشور در نظریه ابرازی خود بر این دیدگاه است که اگر مبنای طرح دعوای مطابه خسارت تاخیر تادیه، شروط ضمن عقد باشد، نه مطالبه وجه نقد، موضوع تحت شمول ماده ۲۳۰ قانون مدنی خواهد بود و ربا در چنین موردی مصداق ندارد.

 

مطابق مفاد رای وحدت رویه شماره ۸۰۵ هیئت عمومی دیوان عالی کشور، تعیین وجه التزام قراردادی در مورد تعهدات پولی مشمول ماده ۲۳۰ قانون مدنی و ذیل ماده ۵۲۲ قانون آیین دادرسی مدنی خواهد بود. بنابراین تعیین وجه التزام در قرارداد، حتی اگر به میزانی بیش از شاخص تورم رسمی اعلام شده توسط بانک مرکزی باشد، به شرط آنکه مغایرتی با سایر قوانین امری نداشته باشد، معتبر و فاقد اشکال قانونی است.

مفاد رای در موارد مشابه برای سایر مراجع لازم‌الاتباع است.

برای تقسیم‌بندی دعاوی از معیارهای متفاوتی استفاده میشود که هر یک به نوبه خود حایز اهمیت هستند. یکی از مهمترین آنها، تقسیم دعاوی به دو گروه دعاوی مالی و غیرمالی ست.

مبنای این تقسیم، ماهیت حق مورد ادعای خواهان است. آثار مترتب بر این دسته بندی را میتوان در تعیین صلاحیت رسیدگی مراجع، تعیین هزینه دادرسی، قابلیت تجدیدنظرخواهی و فرجام خواهی از آرا و قرارهای صادره دانست.

هزینه دادرسی در دعاوی مالی اصولا تابع میزان خواسته است که توسط خواهان در دادخواست قید میشود. تعیین صلاحیت مراجع در زمان حاکمیت قانون قبلی و وجود دادگاه‌های حقوقی ۲ مصادیق بیشتری  داشت. اما در حال حاضر نیز برای تعیین مرجع صالح به رسیدگی، میزان خواسته در دعاوی مالی مدنظر است. برای مثال دعوی مالی راجع به اموال منقول که ارزش یا میزان خواسته آنها بیش از دویست میلیون ریال نباشد در صلاحیت شوراهای حل اختلاف میباشند. در صورتی که خواسته بیش از دویست میلیون ریال باشد، دادگاه‌های عمومی حقوقی صالح به رسیدگی خواهند بود.

در تعیین احکام قابل تجدیدنظر یا قطعی نیز مالی یا غیرمالی بودن دعوا اثرگزار است. مطابق ماده ۳۳۱ قانون آیین دادرسی مدنی، احکام صادره در دعاوی مالی را که ارزش یا میزان خواسته آنها بیش از سه میلیون ریال تعیین شده باشد، قابل تجدیدنظر میداند. در حالیکه کلیه آراء صادره در دعاوی غیرمالی قابلیت تجدیدنظرخواهی را دارند.

ماده ۳۶۷ قانون آیین دادرسی مدنی، آراء دادگاه‌های بدوی را که خواسته آنها بیش از بیست میلیون ریال باشد قابل فرجام‌خواهی میداند. اما دعاوی غیرمالی فقط در صورتی قابلیت فرجام‌خواهی دارند که راجع به موضوعات مذکور در این ماده باشند.

برخی از دعاوی به وضوح در یکی از این دو گروه قرار میگیرند و اختلافی در مالی یا غیرمالی بودن آنها وجود ندارد؛ اما تعدادی از دعاوی به دلیل ماهیت دوگانه خود، محل اختلاف و منشا صدور آراء متناقض هستند.

یکی از این موارد اختلافی، دعوای خلع ید است که برخی محاکم آن را مالی میدانستند و در مورد هزینه دادرسی و صلاحیت و … مقررات دعاوی مالی را بر آن حاکم میدانستند. در مقابل گروهی معتقد به غیرمالی بودن دعوای خلع ید و تبعیت آن از مقررات دعاوی غیرمالی بودند.

این تفاوت دیدگاه سبب اختلاف در صلاحیت شده و دیوان عالی کشور در مقام حل اختلاف چنین نظر داده بود که اگر دعوای خلع ید بر مبنای غصب مطرح شود و هدف خواهان از طرح دعوا اثبات مالکیت خود بر مبنای ماده ۳۶ قانون مدنی باشد، دعوا مالی میباشد. اما چنانچه منظور از طرح دعوا، خلع ید از ماذون باشد و عنوان غصب نداشته باشد، غیر مالی است.

با طرح بحث در هیئت عمومی دیوان عالی کشور، دادستان کل کشور نیز در تایید استدلال دیوان عالی کشور در مقام حل اختلاف در صلاحیت، معتقد بود اگر اصل مالکیت ملک محل نزاع نباشد، دعوا غیرمالی ست.

رای وحدت رویه شماره ۵۸۵ نیز هم‌راستا با همین دیدگاه، خلع ید را دعوای غیر مالی میداند؛ مگر آنکه در حین رسیدگی در امر مالکیت اختلاف حاصل شود.

مفاد رای مذکور در موارد مشابه از سوی مراجع لازم‌الاتباع است.

معاملات مالک نسبت به مال مرهونه در صورتی که منافی حق مرتهن باشد نافذ نخواهد بود؛ اعم از این که معامله راهن بالفعل یا بالقوه منافی حق مرتهن باشد.

 

عقد رهن یکی از عقود پرکاربرد در جامعه میباشد که تضمین‌کننده وصول مطالبات مالی و پولی ست. به موجب عقد رهن، بدهکار اموال خود را به عنوان وثیقه در اختیار طلبکار قرار میدهد تا چنانچه در موعد مقرر بدهی خود را پرداخت نکند، طلبکار بتواند با فروش مال مرهونه، طلب خود را از محل آن استیفا کند.

همانطور که بیان شد، عقد رهن یک عقد وثیقه‌ای ست و مستلزم انتقال مالکیت نمیباشد. بعد از وقوع رهن، عین مرهونه همچنان در ملکیت راهن باقی میماند و مرتهن تنها حق عینی تبعی بر آن مال دارد. به این معنی که در صورت عدم ایفاء تعهدات توسط راهن، مرتهن میتواند عین مرهونه را بفروشد ( با حکم دادگاه ) و طلب خود را از قیمت آن وصول کند.

همچنین عقد رهن موجب حق تقدم است. یعنی در صورتی که راهن دیون متعدد داشته باشد هیچ یک از طلبکاران نمیتوانند برای وصول طلب خود از محل عین مرهونه اقدام کنند تا زمانی که کل طلب مرتهن پرداخت شود. در صورت فک رهن پس از پرداخت طلب مرتهن و در صورتی که قیمت عین مرهونه مازاد بر میزان طلب مرتهن باشد، سایر طلبکاران میتوانند برای دریافت طلب خود از محل فروش مال یا مازاد قیمت آن اقدام نمایند.

از آثار دیگر عقد رهن، محدودیت اختیارات راهن در تصرف در عین مرهونه است. مالکیت، کامل‌ترین حق عینی ست که طبق آن مالک آزاد است هرگونه تصرفی در مال خود بنماید. محدود شدن این حق،چهره استثنائی دارد. یکی از این موراد محدودیت، عقد رهن است. هنگامی که مالک مال خود را به رهن میدهد تا زمانی که رهن ادامه دارد نمیتواند تصرفات منافی با حقوق مرتهن انجام دهد. به طور مثال نمیتواند مال را بفروشد یا هبه کند. زیرا در اثر بیع یا هبه مالکیت مال منتقل شده و این منافی با حقوق مرتهن است.

اینکه چه تصرفاتی مصداق تصرفات منافی حقوق مرتهن است و چه تصرفاتی آزاد است بعضا محل اختلاف بوده است.

یکی از این تصرفات محل اختلاف، انتقال حق سرقفلی عین مرهونه است. در این مورد دو نظر کلی وجود دارد.

گروه اول معتقدند آنچه که در عقد رهن، متعلق حق مرتهن قرار میگیرد عین مال است؛ نه منافع آن. بنابراین انتقال سرقفلی منافاتی با حقوق مرتهن ندارد و از اختیارات مالک میباشد. بنابراین در صورت انتقال حق سرقفلی عین مرهونه، مرتهن حق اعتراض ندارد.

از نظر دسته دوم، انتقال حق سرقفلی مصداق تصرف منافی با حق مرتهن میباشد که نافذ نخواهد بود؛ مگر پس از تنفیذ مرتهن. به همین دلیل در صورت انتقال حق سرقفلی پس از انعقاد رهن، مرتهن میتواند ابطال آن را از دادگاه بخواهد.

اختلاف نظری که به صورت خلاصه مطرح شد موجب صدور آرای متعارض و متناقض در مراجع قضایی شده بود که نهایتا با طرح در هیئت عمومی دیوان عالی کشور به صدور رای وحدت رویه انجامید.

دادستان در نظریه خود که به هیئت عمومی تقدیم شده ضمن تاکید بر این نکته که راهن حق‌ ندارد تصرف منافی با حق مرتهن در عین مرهونه بنماید مگر با اذن مرتهن، اشاره میکند در صورتی که مرتهن اجازه تصرف بدهد، مالک ملزم است حدود اذن مرتهن را مدنظر قرار بدهد.

برای مثال اگر مرتهن اجازه انتفاع داده باشد، مالک نمیتواند مال را اجاره بدهد. یا اگر مرتهن اجازه دهد که عین مرهونه اجاره داده شود، مالک حق ندارد مال را بفروشد.

در صورتی که تصرفی بدون اذن مرتهن واقع شود و یا خارج از حدود اذن مرتهن باشد، مصداق معامله فضولی و غیرنافذ خواهد بود. در صورت تنفیذ مرتهن، تصرف صحیح و در غیر این صورت باطل خواهد بود.

فلذا انتقال سرقفلی عین مرهونه نیازمند اجازه یا تنفیذ بعدی مرتهن میباشد. پس در صورتی که انتقال سرقفلی با اجازه مرتهن نبوده یا بعدا مورد اعتراض وی قرار بگیرد، معامله مردود و باطل است.

هیئت عمومی دیوان عالی کشور هم‌راستا با نظر دادستان اقدام به صدور رای وحدت رویه نمود. مطابق مفاد این رای، هرگونه تصرف منافی با حق مرتهن غیر نافذ است و در این مورد تفاوتی بین منافات بالفعل یا بالقوه با حقوق مرتهن نمیباشد. انتقال حق سرقفلی بعد از به رهن گذاشتن مال نیز مصداق تصرف منافی با حقوق مرتهن میباشد و غیرنافذ است.

مفاد این رای در موارد مشابه برای مراجع قضایی لازم‌الاجراست.

معاملات آتی بعد از فسخ معامله اولیه باطل می‌شوند.

پرداخت ثمن در اقساط متعدد در عرف معاملاتی میان مردم بسیار رایج است. عموما در معاملاتی که ثمن طی اقساط و در مواعد معین پرداخت میشود فروشنده به عنوان تضمین به نفع خود شرط میکند چنانچه خریدار در پرداخت مبالغ تاخیر کند حق فسخ برای فروشنده ایجاد شود. بدین ترتیب با تاخیر در پرداخت اقساط منافع فروشنده تامین خواهد شد و وی میتواند با فسخ بیع، عین مبیع را مسترد کند.

گاهی خریداران پیش از پرداخت کل ثمن طی اقساط مقرر در قرارداد اقدام به فروش مال میکنند. اگر بعد از فروش مال توسط خریدار اولیه و تاخیر وی در پرداخت اقساط، حق فسخ برای فروشنده ایجاد شود تکلیف مال که در ملکیت خریدار دوم است چه خواهد بود؟ آیا این انتقال ثانوی، در حکم تلف مال محسوب می‌شود؟

در پاسخ به این پرسش دو دیدگاه وجود دارد:

دیدگاه اول بر این استدلال استوار است که وقتی در قرارداد حق فسخی برای فروشنده پیش‌بینی شده و آن حق به موجب علل قانونی زائل یا اعمال نشده است؛ مالکیت خریدار متزلزل است. بنابراین اگر خریدار مال را فروخته باشد حق مالکیت با همین نقص به خریدار دوم منتقل شده است؛ پس در صورت اعمال حق فسخ و ابطال قرارداد اول بالتبع قرارداد دوم هم باطل خواهد بود و متصرف باید مال را به فروشنده اول مسترد کند.

طرفداران دیدگاه دوم به این صورت استدلال میکنند که هر قراردادی که طبق قانون صحیحا واقع شده باشد تا زمانی که به علت قانونی فسخ یا منفسخ نشود لازم‌الاجرا بوده و طرفین متعهد به ایفا تعهدات قراردادی خود خواهند بود. اثر فسخ ناظر به آینده است و تا زمان اعمال حق فسخ خللی به صحت قرارداد وارد نمیشود. به همین دلیل اعمال حق فسخ بعد از فروش مال توسط خریدار اول نمیتواند موجب ابطال بیع موخر باشد.

اختلاف نظری که به صورت خلاصه مطرح شد موجب صدور آرای متعارض و متناقض در مراجع قضایی شده بود که نهایتا با طرح در هیئت عمومی دیوان عالی کشور به صدور رای وحدت رویه انجامید.

دادستان در نظریه خود که به هیئت عمومی دیوان عالی کشور تقدیم کرده، قائل به تفکیک شده  است. به این ترتیب که اگر فسخ به علت وجود خیار شرط باشد بیع دوم از ابتدا غیرنافذ است؛ چون از زمان انعقاد عقد بیع، مالکیت به نحو متزلزل مستقر شده است. در چنین شرایطی اگر خریدار مال را فروخته باشد و سپس فروشنده بیع را فسخ کند بیع دوم محکوم به بطلان است.

اگر خیار فروشنده ناشی از تخلف از شروط ضمن عقد باشد هم تصرفات مشتری متزلزل است و فسخ بایع موجب بطلان بیع دوم خواهد شد.

برخلاف دو مورد قبلی، چنانچه حق فسخ ناشی از علت قانونی باشد، مالکیت خریدار به نحو کامل مستقر شده و میتواند هر تصرفی را در مبیع اعمال کند. چنانچه بعد از انتقال مالکیت هم بیع فسخ شود خللی به اعتبار بیع دوم وارد نخواهد شد. در این مورد ذی‌نفع میتواند بدل مال را مطالبه نماید.

نظر هیئت عمومی در این خصوص با نظر دادستان هماهنگ است. چنانچه در قرارداد شرط شده باشد در صورت تاخیر در پرداخت اقساط حق فسخ و استرداد مبیع برای فروشنده ایجاد شود، با اعمال حق فسخ مبیع قابل استرداد است؛ حتی اگر خریدار پیش از فسخ، مبیع را به دیگری فروخته باشد و آن شخص هیچ اطلاعی از مفاد شرط مذکور نداشته باشد.

مفاد این رای در موارد مشابه برای مراجع قضایی لازم‌الاجراست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *